۱۳۹۳ مرداد ۲۲, چهارشنبه

جنگ از طرف دوست دل آزار نباشد | دیوان اشعار > غزلیات

جنگ از طرف دوست دل آزار نباشد  ---------- یاری که تحمل نکند یار نباشد
گر بانگ برآید که سری در قدمی رفت ---------- بسیار مگویید که بسیار نباشد
آن بار که گردون نکشد یار سبکروح ---------- گر بر دل عشاق نهد بار نباشد
تا رنج تحمل نکنی گنج نبینی ---------- تا شب نرود صبح پدیدار نباشد
آهنگ دراز شب رنجوری مشتاق ---------- با آن نتوان گفت که بیدار نباشد
از دیده من پرس که خواب شب مستی ---------- چون خاستن و خفتن بیمار نباشد
گر دست به شمشیر بری عشق همانست ---------- کان جا که ارادت بود انکار نباشد
از من مشنو دوستی گل مگر آن گاه ---------- کم پای برهنه خبر از خار نباشد
مرغان قفس را المی باشد و شوقی ---------- کن مرغ نداند که گرفتار نباشد
دل آینه صورت غیبست ولیکن ---------- شرطست که بر آینه زنگار نباشد
سعدی حیوان را که سر از خواب گران شد ---------- دربند نسیم خوش اسحار نباشد
آن را که بصارت نبود یوسف صدیق ---------- جایی بفروشد که خریدار نباشد

ر گویمت که سروی سرو این چنین نباشد | دیوان اشعار > غزلیات

گر گویمت که سروی سرو این چنین نباشد  ---------- ور گویمت که ماهی مه بر زمین نباشد
گر در جهان بگردی و آفاق درنوردی ---------- صورت بدین شگرفی در کفر و دین نباشد
لعلست یا لبانت قندست یا دهانت ---------- تا در برت نگیرم نیکم یقین نباشد
صورت کنند زیبا بر پرنیان و دیبا ---------- لیکن بر ابروانش سحر مبین نباشد
زنبور اگر میانش باشد بدین لطیفی ---------- حقا که در دهانش این انگبین نباشد
گر هر که در جهان را شاید که خون بریزی ---------- با یار مهربانت باید که کین نباشد
گر جان نازنینش در پای ریزی ای دل ---------- در کار نازنینان جان نازنین نباشد
ور زان که دیگری را بر ما همی‌گزیند ---------- گو برگزین که ما را بر تو گزین نباشد
عشقش حرام بادا بر یار سروبالا ---------- تردامنی که جانش در آستین نباشد
سعدی به هیچ علت روی از تو برنپیچد ---------- الا گرش برانی علت جز این نباشد

اگر سروی به بالای تو باشد | دیوان اشعار > غزلیات

اگر سروی به بالای تو باشد  ---------- نه چون بشن دلارای تو باشد
و گر خورشید در مجلس نشیند ---------- نپندارم که همتای تو باشد
و گر دوران ز سر گیرند هیهات ---------- که مولودی به سیمای تو باشد
که دارد در همه لشکر کمانی ---------- که چون ابروی زیبای تو باشد
مبادا ور بود غارت در اسلام ---------- همه شیراز یغمای تو باشد
برای خود نشاید در تو پیوست ---------- همی‌سازیم تا رای تو باشد
دو عالم را به یک بار از دل تنگ ---------- برون کردیم تا جای تو باشد
یک امروزست ما را نقد ایام ---------- مرا کی صبر فردای تو باشد
خوشست اندر سر دیوانه سودا ---------- به شرط آن که سودای تو باشد
سر سعدی چو خواهد رفتن از دست ---------- همان بهتر که در پای تو باشد